يك اشتباه

پونه ابدالي
abdali2535@yahoo.com

«من فكرمي كردم تو خيلي زشتي.»
ـ«چرا همچين فكري مي كردي، منو كه تا حالا نديده بودي»
« نمي دونم اونطور كه توي تصورم بود خيلي...»
ـ« حالا نظرت چيه؟»
« هرچي نگاهت مي كنم ميبينم خيلي هم خوشگلي»
هر دو خنديدند.
« كارت خيلي سخته؟»
ـ« نه »
« درد داره؟»
ـ« نه»
« حالا بايد چيكار كنيم؟»
ـ« هنوز هيچي»
« پس من وقت دارم خونه را مرتب كنم وشام را حاضر كنم؟»
ـ« مي توني،آره!»
« مي دوني من گاهي زياد به اين موضوع فكر ميكردم،موقعهائي كه خيلي خسته مي شدم،مي دونستم پيدات ميشه،ولي ...ببينم 30 سال كافيه براي...هي كجائي؟ كجا رفتي؟...»
تلفن زنگ زد
« الو...چي؟پرت شده؟از كدوم طبقه.... الو الو...؟!»
« مگه سراغ من نيومده بودي؟..اين بي انصافيه،پس من چي؟نوبت من؟ آخه چرا؟!....».

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30319< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي